alt text
احسان شریعتی
فیلسوف ایرانی

همین حالا با من تماس بگیرید



شبکه‌های اجتماعی

بستن
29 آبان 1399
ثبت دیدگاه

فلسفه، هم‌اینجا، هم‌اکنون!

بمناسبت روز جهانی فلسفه

🔹فلسفه؟ چرا فلسفه؟ فلسفه‌ورزی، چگونه؟ در خدمت که و چه، درمان کدام درد؟ مسئله‌های اصلی فلسفی جهان معاصر ما کدامند؟ تفاوت فلسفه، حکمت، و سایر فرزانگی‌ها؟ طی چند یادداشت پیاپی می‌کوشیم به طرح این پرسش‌ها بپردازیم.

🔸برای عموم، فلسفه نوعی دانش و یک رشته در میان علوم و معارف دیگر است، اگرچه‌ نوعی دانش کلی عقلانی و مجهز به استدلال منطقی. فلسفه اما در اصل، با بهره گیری از خرد و تجربه‌ی خویش، جز اندیشیدن انتقادی و پرسش‌گری اساسی درباره‌ی خود چیزها و امور نیست. 
هنگامی‌که واژه‌ی «فلسفه» تلفظ می‌شود، نخستین نامی که با آن تداعی می‌شود، نام مؤسس این مفهوم و کلیدواژه، افلاطون است که برای این اصطلاح یونانی که پیشتر فیثاغورث ابداع کرده بود، تعریف ویژه‌ای ارایه کرد و آن‌را مترادف با نفس اندیشیدن و شناخت «دیالکتیکی» (درک مناسبات میان«ایده‌ها» و ترکیب آنها) دانست. 

🔹برای استاد او سقراط، دوستداری فرزانگی(فیلوسوفی) همان جستجوگری «حقیقت»(راستی‌پژوهی)  بود، برخلاف دانانمایی سوفسطایی‌، و دوستی آراوعقاید (فیلودوکسی)، و فنّ بحث‌وجدل و ستیهیدن (اریستیک). «نهضت» سقراطی جستجوگری، دانستن ندانستن یا فقر پرسشگر اما، نزد شاگردش افلاطون به دانش حقیقت، فن دیالکتیک، و «نظام» ایده‌ها (ایده‌آلیسم) تبدیل شد و راه‌وروش اندیشه‌ورزی به دانش «فلسفه» بمثابه‌ی نظم‌ورشته(دیسیپلین) تحویل‌وتقلیل یافت. چنان‌که همین انتقال تقلیل‌گر در گام بعد، از سوی ارسطو، شاگرد افلاطون و شاگردان مسلمان آن‌دو بنیان‌گذار، فارابی و پورسینا، از «فلسفه» به «مابعدالطبیعه» (متافیزیک یا فلسفه‌ی اولی)، تحویل و تکرار شد.

🔸فلسفه اما در اصل، اندیشه‌ورزی بنیادین بود و جستجوی آزاد حقیقت (و نه دعوی کسب و تملک آن)، برای کشف معنا و جهتِ راستین زندگی و وجود (و نه یک رشته و تخصص و دانشِ خاص). نوعی کُنشگری آفریننده‌ی نوعی از «مفاهیم»، که به تعبیر ژیل دلوز، صورتِ فریادهایی از سر درد اند. فلسفه‌ورزی به خدمت هیچ چیز و هیچ کس درنمی‌آ‌ید و نمی‌توان آن‌را برای توجیه خود و تسلط بر دیگری به‌کار بست و به این معنا کاربردی ندارد. فلسفه حرکت آزاد اندیشه است برای فهمیدن معنای وجود و عالی‌ترین فعالیت و کُنش‌گری او هنگامی است که به سنجش و نقد خویش می‌نشیند و با نگاه دیگری به خود می‌نگرد و روح و آگاهی به تعبیر هگلی در آن خود را درمی‌یابد و به خودآگاهی می‌رسد.

🔹هر فلسفه اما از همین‌رو، از منظر تاریخی متعیّن است و در هر برهه متناسب با سرمشق یا شکل‌بندی معرفتی هر دوران، به‌مثابه‌ی «تمامیت‌ دانش معاصر» (سارتر) تشخّص می‌یابد و در این مقام بدل به «بیان»‌ جنبش عمومی جامعه و برسازنده‌ی محیط فرهنگی شهروندان می‌شود.
پس فلسفه درمان درد نداشتن و ندانستن است و نه نظامی از دانایی‌ و دارندگی‌ها. فلسفه همّ‌‌وغم و پروای پرسیدن است و نه داشتن پاسخ برای همه‌ی پرسش‌ها. نقد و سنجش و واگشایی ساختارها، باورها و عقاید مسلط است و روش رهایی از تحجر و تصلّب و زنگارگرفتگی و جزم‌اندیشی از سویی، و عطش و تلاش و کشش برای راهیابی بسوی سعادت، کشف حقیقت، و گرایش به زیبایی.

🔸از اینرو، کارکرد و رسالت راستین اندیشه‌ورزی اساسی در مقام فرزان‌دوستی و به سبک «فلسفی» (و نه علم و دانش و رشتهٔ فلسفه و متافیزیک و انتولوژی و..)، نوعی پراکسیس رهایی‌بخش است که با آزادی از زندان‌ها می‌آغازد تا با رسیدن به آزادگی (و آزادسازی خود آزادی) فرابروید.



فرم ارسال دیدگاه