alt text
احسان شریعتی
فیلسوف ایرانی

همین حالا با من تماس بگیرید



 

شبکه‌های اجتماعی

بستن
30 بهمن 1403
ثبت دیدگاه

حصر، دلیل یا علت؟

حصر، دلیل یا علت؟
احسان شریعتی در گفتگو با ایران فردا

1. « دلیل موجده‌ی» حصر چه بوده که از پس «14 سال»، و‌جابجایی «چهار دولت» با گرایشات متفاوت، گشایشی در آن رخ نمی‌دهد؟
 
زمانی از یکی از کارمندان وزارت اطلاعات، که مسئول بررسی امکان فعالیت فرهنگی بنده بود، همین پرسش شما را مطرح کردم، پاسخ داد:«می‌گویند برای امنیتِ ایشان این کار را می‌کنیم، می‌ترسیم (از سوی هواداران افراطی نظام) علیه ایشان تعرضی صورت گیرد و مسئولیتش به گردن ما بیافتد!» پس دلیلش را «ترس از چیزی" می‌دانستند و گویی«حصر» بلاتشبیه نوعی اسکورت ایمنی است!حال آن‌که همه می‌دانند حصر چیست؟ چیزی‌بدتر از حبس و شبیه سلول انفرادی به‌منظور قطع هرگونه ارتباط با دنیای برون ودیگران. و به گزارش یکی از روحانیونی که خود پیشتر از مسئولان و پس از 88، مدتی در حصر بود، جهنمی است که حتی در درون خانه نیز دایم در عذابی و زیر نظر و..؛ و اما پرسش شما این است که امروز، آن «دلیل» موجده‌ («ترس از چیزی»)، پس از چهارده سال و‌ جایگزینی چهار دولت با گرایشات گوناگون، چرا هنوز بلاموضوع (و تبدیل به «ترس از هیچ چیز»، به‌تعبیر هایدگری) نشده است؟

 

مناسب‌ترین پاسخ شاید این باشد که این حصر دیگر«دلیلی» ندارد و در عالم واقع بلاموضوع شده است؛ اما همچنان «علّتِ موجبه»‌ای دارد (به هر دو معنای علت: سبب و بیماری) و آن «ترس» ترازِوجودی(بودن یا نبودن) از«ناترازی» است.ناترازی،کلیدواژه‌ای که این روزها به‌شدت آلامُد شده،هم دلیل موجده‌‌ی همه‌ی«ابربحران‌»های تودرتو و هم علت موجبه‌ی همه‌ی «تعطیلی‌»های حکومتی است و «به حالتِ ناپایداری اشاره دارد که در آن نیروها در تعادل نیستند،مثلا در اقتصاد،میانِ‌عرضه و تقاضا و موجبِ ناکارآمدی بازار»؛ و در سیاست؟ تناسبِ میانِ اکثریتِ محکوم واقلیتِ حاکم.اگر این ترس از ناترازی نبود که خانه‌ی دکتر مصدق در احمدآباد هنوز،برغمِ تغییر چند نظام و دولت و کودتا و انقلاب و دهه‌ها جنبش و خیزش و..،در حصر باقی نمی‌ماند! خواهید گفت دیگر نه مصدق زنده مانده و نه شاه، پس چرا خانهٔ اولی همچنان در حصر است و قصر دومی نه؟! زیرا، «قدرت»، به تعریف فوکو، یک نسبتِ منتشرِ چندشکلی در جامعه و تاریخ است، و هرچند «نمادین»باشدو بدون مصداق‌های عینی و متعیّنِ اینجایی و اکنونی. کارکرد نمادین آن هم بازتولید و استمرارِ همان مناسباتِ قدرت است. خواهید گفت چرا قدرتمندان برای حفظ خود از تاریخ درس نمی‌گیرند؟ پاسخ را پیش تر هگل داده است: 1- هر بُرهه از تاریخ خودویژه،منحصر به فرد و غیرمکرر است؛ 2- درس‌های تاریخی در برابر شور و شغب و حب و بغض و اغراضِ بازیگرانِ تاریخ‌ساز در موقعیتِ زنده و اضطراری، به نصایح کلی و رنگ‌باخته و بی‌اثر تبدیل می‌شوند!
  
2. بیانیه‌ی آخر میرحسین موسوی،مبنی بر «همه پرسی/مجلس موسسان/قانون اساسی جدید»، آیا متناسب با ظرفیت‌های روانی جامعه و همچنین ظرفیت‌های عینی نیروهای سیاسی ایران است؟تحقق چنین چشم اندازی با چه ابهامات و موانعی روبروست؟
 
دلیلِ موجده‌ی مطرح شدنِ ضرورتِ‌ «همه‌پرسی» با چشم‌اندازِ بازبینیِ قانونِ اساسی برایِ «گذار» و برون‌رفت از بن‌بست و بحرانِ ساختاریِ ناشی از دوگانگی در «اساسِ قانونِ» موجود، از اواخر دوره‌ی ریاست‌جمهوریِ خاتمی شروع شد و از پیِ عدم توفیقِ دوره‌ی «اعتدال‌گری مصلحتی» دولتِ روحانی و به‌طور کلی پس از ناکامی‌ دو دهه  اصلاح‌طلبیِ حکومتی،مطرح شد. بنابرهمین گشت یا چرخش (شیفت) دورانی و تطور و تحولِ جنبش مدنی ومطالباتی، شعارِ «اجرای بی تنازلِ» قانون اساسی به «بازبینی» آن تغییر یافت.
بنابراین، این چشم‌انداز«متناسب با ظرفیت‌های روانی جامعه»ای بود که به دلیلِ نومیدی از امکانِ اصلاح از طریق «چانه‌زنی از بالا»، از آن پس، تنها به فشار حداکثری «از پایین» می‌اندیشید. در مورد «نیروهای سیاسی» اما، به علتِ متشکل نبودن و در فقدانِ هم‌رأیی نظری و همسویی عملی حداقلّی، و نبود بدیلی عینی با شعاری مشترک و مطالبه‌ای انضمامی، آنچنان که در جنبش های مدنی کارگران و معلمان و زنان و ..، شاهد آن هستیم، نه فقط با «مانعِ» بیرونیِ انسداد و سرکوب، بل‌که همچنین با ابهاماتی در مورد چگونگی «تحققِ» گام به گام روبرو بوده و هست.
مشکلِ‌ سیاست‌گذارانِ حصر و حصار و انحصار، دیگربار، همین نقیصه است که از آنجا که نمی‌توانند از تاریخ درس بیآموزند مجبور به تکرارِ آن می‌شوند و البته بار دوم به‌شکل مُضحکِ داستان. در نتیجه، جامعه را هم دچار همان آفت و رفتار واکنشی می‌سازند که در شعر «کتیبه‌»ی اخوان توصیف شده که بر هر دو روی تخته سنگ، نبشته بودند : 
«کسی راز‌‌ مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند!» 
و یا امروزه گاه در این شعار شنیده می‌شود که: 
«مرگ بر دیکتاتور!»، 
«دیکتاتور، روحت شاد!»



فرم ارسال دیدگاه